روستای جانبازها
مردان در عین جنگیدن، كشاورزی را ادامه دادند. روستا با دشمن 3 كیلومتر بیشتر فاصله نداشت و در سالهای جنگ مرتب زیر حملهی توپخانهی دشمن بود. تعدادی از مردم هم شهید و جانباز شدند.
پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری: میكروفن را كه دستمان دید؛ گفت صحبت دارد. روشنش كردیم. گفت نامش «اسلام» است. زمان جنگ، روستایشان بمباران شیمیایی شده و همه ساكنین شیمیایی شدهاند. گفت در دوران جنگ، روستا را ترك نكردهاند تا آن روز كه همه بیهوش شدند و با برانكارد از آنجا بردندشان. گفت حالا در همان روستا زندگی میكنند. گفت نصف روستا را جانباز شیمیایی حساب كردهاند و نیمی را نه. گفت و گفت و ما هم شنیدیم. آخرش از ما خواست به روستایشان برویم و حال و هوایشان را ببینیم و شماره موبایلش را داد. البته فكر نمیكرد اینقدر زود سراغشان برویم. به «نسار دیره»؛ روستایی در بیست كیلومتری گیلانغرب و پنجاه كیلومتری مرز عراق؛ در نزدیكی ارتفاعات بازیدراز. ارتفاعاتی كه صدام فتح آن را، كلید فتح خرمشهر میدانست.
اسم روستا را نمیتوانستیم خوب تلفظ كنیم. از عابرین میپرسیدیم «روستای نسا و یا دیره داریم؟» تا این كه یادمان آمد موبایل آن جوان كه نامش «اسلام» بود را گرفتهایم. زنگ زدیم كه میخواهیم به روستایتان بیاییم. انگار همه روستا برای دیدار رهبر به گیلان غرب رفته بودند. كمی در شهر ماندیم تا برگردند به روستا. [روایتی از حاشیههای حضور رهبر انقلاب در گیلانغرب را از اینجا بخوانید] همراه اسلام به روستا رفتیم. مسیر روستا راه پر فراز و نشیب و در عین حال زیبایی بود. رانندهمان میگفت در بهار دیدنیتر است. روستا در 20 كیلومتری گیلانغرب و جایی بین كوهها و دشتهای كشاورزی بود. خانههای روستا را هم اداره مسكن تبریز نوسازی كرده بود. ظاهرا تا چند سال پیش خشتی و گلی بودهاند. ولی در كل یك خیابان اصلی بیشتر نبود. خانهها بزرگ و تو در تو بودند. با اصرار «اسلام» به خانهشان رفتیم. از خانهی «اسلام» تا محل اصابت بمبهای شیمیایی 200 متر هم نمیشد. پدر «اسلام» روی ایوان نشسته
بود. او هم شیمیایی بود. از حیاط پشتی رد شدیم. برادر «اسلام» با ویلچر به پیشوازمان آمد. او هم جانباز و شیمیایی بود. به داخل خانهشان رفتیم. با روی باز ما را تحویل گرفتند. عكس «آقا» روی دیوار گچی خانهشان نصب شده بود. وقتی نشستیم برای همهمان پشتی آوردند و به رسم كرمانشاهیها پذیرایی مفصلی كردند. تازه از مراسم حضور رهبر در گیلانغرب برگشته بودند. برادر «اسلام» با این كه برادرش در گیلانغرب خانه داشته از ساعت 3 دیشب در ماشینشان با سه بچه خوابیده بوده تا رهبر را ببینند و مادرشان هم از شب قبل به شهر رفته بود تا با یكی دیگر از بچههایش، به مراسم بروند.
دیدگاه تان را بنویسید