آنکه عروسک شد در فیلم ساحره... آنکه اظهار نظرهایش بود گاها نادره!
نقل است که از خبرنگار جماعت خوشش می آمد و شغلشان را همی سخت و جالب می بدانست! اما چون مریدان خبرنگار او را پرسیدند: «پس چرا اغلب تلفن ما با بی اعتنایی جواب ندهی؟!» پاسخ داد: «اولین نفری که از میان شما خبرنگاران زنگ بزند برایم جالب است، ولی ده نفر بعدی که پشت سر هم زنگ همی زنند، خسته کننده میشود و پاسخشان ندهم!!!»
سرویس خواندنی های «فردا»: به علت کثرت تقاضاهای نسوان محترم برای نواخته شدن به تازیانه نقد و هم چنین اعتراض به مردانه شدن طنازیهای سایت فردا! نویسندگان ستون تذکره الرجال تصمیم به خرق عادتی بزرگ گرفتند و پای در میدان پر خطر نقد نسوان گذاشتند. در این مطلب «رفیق بی کلک» به سراغ«ویشکا آسایش» رفته است.
خاطر بازی در در دو فیلم عشق به علاوه 2 وبلوغ، آن که در شخصیت هایی که بازی می کرد دل می برد از مردان بالطایف الحیل و نبوغ! آن جعده سریال مختار نامه، آن که فراستی می گفت بازیش در نیامده و خامه!!! آن که اول بار طراحی صحنه کرد در فیلم دنیا، آن که پا به سن گذاشته بود و نگران آینده و فردا! آن برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن از جشنواره بیست و نهم فیلم فجر، آن که ناز پرورد تنعم بود و فارغ از سختی و زجر! آن که خودش را بازی می کرد و نبود اهل نمایش، بانو ویشکا خان آسایش!!! متولد کلان شهر تهران بود و برای خودش دارای کلی طرفدار و خواهان بود و از دیدن بر و روی جوانان نو رسیده حسرت کشان بود و از وضع اقتصادی بازیگران نالان بود! نقل است که چون از مادر بزاد زار زار بگریست و پیوسته همی گفت: «وورد وورد!» پس چون چند روز گذشت و گریه اش تمام نشد این حکایت عجب به
نزد معبری فمینیست بردند و او بگفت: «تا چند روز مردان را از دیدار با او محروم کنید، حالش خوش شود!» پس چنین کردند و نتیجه گرفتند! پس آن معبر را گفتند: «ما را از حکمت این کار آگه کن؟!» گفت: « این کودک با زبان بی زبانی حرف ما تکرار همی می کرد و می گفت ورود آقایان ممنوع!» پس بعدها که کارش بالا گرفت، در فیلمی با همین نام بازی بکرد و سیمرغ بهترین بازیگر زن ببرد! نقل است که بسیار به تاکسی سوار شدن علاقت داشت و یکی از فانتزی هایش این بود که چون راننده بخت برگشته به طریق درد و دل کردن ماجرایی آغاز می کرد و سفره دل پهن می نمود، همین که به جای حساس داستان می رسید، با صدایی قاطع می گفت: «سپاس! پیاده می شوم!» و بقیت راه پیاده گز می کرد!!! از او جملات عالی نقل است، از جمله: «من مطالعه میکنم، ولی اگر قرار باشد در تعطیلاتم بین کتاب خواندن و راه رفتن یکی را انتخاب کنم، راه میروم!» «از بچگی علاقه ای به نوشتن نداشتم و همیشه پدربزرگم برایم انشاء مینوشت!» « ازدواج موقت، برای زندگی موقت بد نیست!» نقل است که چون حالی دست می داد مریدان گرد خود جمع می کرد و ایشان نصیحت ها می کرد: « شما را پند می دهم که همیشه حقیقت را، هرچقدر هم
که تلخ و خطرناک بود با قدرت بر زبان بیارید! لیک پیش از آن شما را سفارش می کنم به روی آوردن به ورزش دو و میدانی!!!» پس مریدان قدری هنگ بکردند و او را گفتند: «گفتن حرف حق را چه ربط است به یادگیری دو و میدانی!؟» پس تاملی بکرد و گفت: «چون لازم است پس از گفتن حقیقت پا به فرار گذارید و سلامتی خود حفظ کنید!!!» پس مریدان جملگی او را تایید ها بکردند! نقل است که از خبرنگار جماعت خوشش می آمد و شغلشان را همی سخت و جالب می بدانست! اما چون مریدان خبرنگار او را پرسیدند: «پس چرا اغلب تلفن ما با بی اعتنایی جواب ندهی؟!» پاسخ داد: «اولین نفری که از میان شما خبرنگاران زنگ بزند برایم جالب است، ولی ده نفر بعدی که پشت سر هم زنگ همی زنند، خسته کننده میشود و پاسخشان ندهم!!!» نقل است که چون مدرک تحصیلی اش از فرنگ گرفت و به ایران بازگشت فریاد زنان در فرودگاه به خیل مشتاقانش بگفت: « فایند! فایند! آی فایند!!» پس مریدان از دامنش بیاویختند که: «این که گویی یعنی چه؟!» پس بگفت: «ِ آی فایند به زبان شما یعنی اینکه یافتم!!!» پس گفتند: «چه را یافتی؟!» گفت: « دلیل اینکه چرا برخی از ما در کشورمان موفق نشویم! علت العللش این است که دیگران هی ما
را مجبور می کنند تا به خاطر هر اتفاق و پیشرفتی شیرینی بدند!!!» پس مریدان او را تصدیق ها بکردند و مطلب دستشان آمد که باید قید شیرینی مدرک لیسانس بانو ویشکا را بزنند!!! رفیق بی کلک!
دیدگاه تان را بنویسید