از دستمزد 800 میلیونی تا دست افشانی برای جایزه های فرنگی
جایزه گرفتن فیلمی که در آن کنشگران اصلی جامعه توان ارائه راه حلی برای محو معضلات خود ندارند و در یک دور باطل فکری و معرفتی به بی عملی و رخوت و تسلیم روی می آورند،بی شک نه برای هنر ایران و نه برای جامعه ایران اتفاق مبارکی محسوب نمی شود چه آنکه نه راهی جدید» را نمایان کرده و نه «راه حلی» متناسب با هویت اجتماعی جامعه خود.
در این باب مشخص است که این امر نشان دهنده ضعف مفرط در ایده پردازی و بنا نهادن ساختار هنری ای است که فی نفسه دارای جذابیت باشد و بتواند به مثابه آینه تمام نمایی از هنر اجتماعی خود را عرضه کند. در این رویکرد «سرمایه بادآورده» می کوشد «سود بادآورده»ای را تضمین کنند که بهای آن از کف رفتن هویت هنر و ذات شکل دهنده به آن است ؛ در اینجا مهم ارائه اثر هنری نیست بلکه هدف مادی گرایی مبتذلی است که همه چیز را در چارچوب «سود -زیان » می بیند و می
کوشد به جای آنکه ذات هنری و غنای مفهموی اثر هنر سود مادی را به همراه آورد با ملاک قرار دادن «سرمایه» به زایش مداوم پول و استمرار بدیهی بودن این امر که« ستاره ها فیلم را می سازند نه پیش فرضهای نظری و مفهومی» کمک کند. در دیگر سوی ماجرا، فیلمی که هیچ مناسبتی با ساختار هویتی جامعه ایرانی ندارد و می کوشد به بهای چرک نشان دادن مناسبات اجتماعی و تاکید بر غیر قابل بازگشت بودن روندهای بعضا غلط اجتماعی توجهات را جلب کند و دقیقا به علت قوت در ارائه این امر به مخاطب داخلی و خارجی و نه ارزشهای هنری خاص در آن سوی مرزها مورد توجه قرار می گیرد،با چنان هیاهو و روشنفکرمآبی خاصی تبلیغ می شود که گویا اخذ جایزه از یک جشنواره فرنگی برای سینمایی که در درک بدیهی ترین خصلت های اجتماعی و هویتی جامعه خود «وامانده»است یک «اتفاق فرهنگی» است. در حالی که این امر صرفا یک «حادثه مقطعی » است که مطلقا اتفاق فرهنگی ای را برای رشد سینمای ایران شکل نمی دهند و برعکس می تواند عامل ایستا و سرپوشی باشد بر «ناکامی های سینما ایران در برقراری ارتباط موثر با جامعه خود». جایزه گرفتن فیلمی که در آن کنشگران اصلی جامعه توان ارائه راه حلی برای محو معضلات
خود ندارند و در یک دور باطل فکری و معرفتی به بی عملی و رخوت و تسلیم روی می آورند،بی شک نه برای هنر ایران و نه برای جامعه ایران اتفاق مبارکی محسوب نمی شود چه آنکه نه «راهی جدید» را نمایان کرده و نه «راه حلی» متناسب با هویت اجتماعی جامعه خود. بنابراین سوال این است که با این مادی گرایی اقتصادی و دگماتیسم شبه فرهنگی باید چگونه مواجه شد؟ آیا باید تسلیم این هیاهوهای مبتذل شد و ناکامی های بنیادین را از یاد برد؟ به نظر می رسد این 2 رخداد علی رغم ظاهر ناهمگون خود با یکدیگر یک چیز را به ارمغان می آورند ؛ فراموش کردن اینکه «کجا» ایستاده ایم و چگونه باید به اوضاع سینمای خود سر و سامان دهیم تا «غایت مطلوب» عیان شود . خود فریبی این است که گمان کنیم با دستمزد 800 میلیونی «حال و روز مادی سینما» خوب است و با جایزه اسکار «اوضاع فرهنگی» آن روبه راه می شود...
دیدگاه تان را بنویسید