دولت سوار بر گفتمان اقشار پايين‌دست‌

کد خبر: 38906

گفتگو با عليرضا علوي‌تبار

دولت سوار بر گفتمان اقشار پايين‌دست‌
دكتر عليرضا علوي‌تبار از تحليلگران سياسي - اجتماعي جامعه است كه نگاه پررنگي به زيرساخت‌هاي اجتماعي و تغييرات لا‌يه‌هاي گوناگون اجتماعي دارد و به اصطلا‌ح، تحليل‌هايش از نگاه جامعه‌شناختي برخوردار است. علوي‌تبار در اين گفت و گو قبل از هر چيز تاكيد دارد كه براي تحليل حوادث جديد جامعه ايران نبايد انتخابات به ويژه دوره نهم رياست جمهوري را به عنوان منعكس كننده وقايع دروني جامعه دانست. ‌ ديدگاه‌هاي مختلفي راجع به ريشه‌هاي شكل‌گيري دولت جديد وجود دارد. علت اينكه دولت جديد اهميت دارد اين است كه يك اتفاق مهمي در عرصه حيات سياسي و اجتماعي ايران بعد از حدود يك دهه افتاده كه مبتني بر جامعه مدني‌خواهي و قانون‌گرايي و احترام به حقوق فردي و شهروندي بود. سمبل اين اتفاق هم شكل‌گيري دولت نهم محسوب مي‌شود. تحليل شما از اين موقعيت چيست؟ پاسخ به اين سوال موكول به اين است كه يك مقداري تصورمان را از نقش انتخابات در ايران مشخص كنيم. در جوامعي كه جامعه مدني توسعه يافته‌اي دارند و در ضمن انتخابات كم و بيش با حداكثر آزادي اتفاق مي‌افتد نتايج انتخابات به مقدار زيادي نشان دهنده وضعيت جامعه هم هست. يعني انعكاس دهنده وضعيت عمومي و تحولا‌تي است كه در جامعه رخ داده است، اما درجامعه ما به نظر من به خصوص انتخابات نهم خيلي نمي‌تواند انعكاس دهنده تحولي باشد كه در جامعه اتفاق افتاده است.
اولا‌ به دليل اينكه جامعه ما هنوز يك جامعه مدني توسعه يافته نيست و گاهي وقت‌ها خصوصيات جامعه توده وار را از خودش نشان مي‌دهد به همين دليل تحول‌هاي پرنوسان دارد، برخلا‌ف جامعه مدني كه تحولا‌تش آرام صورت مي‌گيرد و ثبات نسبي هم دارد. به همين دليل اتفاقات غيرمنتظره در جامعه ما رخ مي‌دهد كه نمي‌توان آن را حاكي از يك تحول دانست. يك مقطعي بروز مي‌كند و بعد هم از بين مي‌رود. دوم اينكه نسبت رأي دهندگان به رئيس‌جمهور نسبت به كساني كه مي‌توانستند رأي دهند اما ندادند، آن قدر پايين است كه نمي‌توانيم بگوييم اين انتخاب خواست جامعه را منعكس كرده است. به نظرم اين انتخابات بيشتر از اينكه تحولا‌ت دروني جامعه را منعكس كند نشان دهنده پيدايش يك اراده مشخصي در هسته سخت قدرت در ايران است. بنابراين اعتقاد ندارم تحولا‌ت انتخابات براي توضيح تحولا‌ت اجتماعي كفايت كند.
اما از طرف ديگر فكر مي‌كنم در عرصه سياسي در جامعه خودمان قبلا‌ يك گفتمان نداشتيم.. 1-جريان اقشار فرا دست است كه گفتمان سياسي آنها بيشتر رشد و رونق اقتصادي را دنبال مي‌كند. 2- گفتمان اقشار متوسط كه هدفشان مشاركت سياسي و آزادي انتخاب در سبك زندگي است. 3-گفتمان اقشار فرو دست كه هدفش باز توزيع امكانات است. به نظر مي‌آيد كه در دوره 8 ساله اصلا‌حات گفتمان اقشار متوسط غالب بود. ‌ در حال حاضر به نظر من گفتمان قشر فرودست نيست كه غالب است. اين در واقع استفاده ايدئولوژيك دولت از يك گفتمان موجود براي بسيج اجتماعي است. يعني دولت نهم بيش از اينكه اثباتي باشد، سلبي است.
اين دولت آمده تا سه جريان اجتماعي را محدود كند.1- بخشي از سرمايهداري كه طي سال‌هاي اخير پديد آمده و خواهان مشاركت بيشتر در تصميم‌گيري‌هاي كلا‌ن كشور است. 2- بخشي از طبقه متوسط مدرن كه دنبال مشاركت سياسي بيشتر و دموكراسي است و 3- بخشي از طبقه متوسط مدرن كه خواهان آزادي انتخاب سبك زندگي است. در طبقه متوسط مدرن يك خواسته نداريم بلكه دو تا خواسته است. اين دولت آمده تا به اين3 جريان پاسخ منفي بدهد. تمسكش به گفتمان بار توزيع (عدالت ) در واقع براي مقابله با اين خواسته‌هاست و نبايد فكر كرد كه خودش اين گفتمان را پذيرفته است. اين استفاده ايدئولوژيك از يك گفتماني است كه زمينه اجتماعي دارد. خود اينكه اين زمينه و بستر آماده شده و به گفته شما دولت مي‌خواهد از اين گفتمان استفاده ابزاري كند مي‌تواند مبناي تحليل و توجه باشد. چگونه شد گفتماني (اصلا‌حات) كه ادبيات تازه‌اي را در عرصه سياسي، اجتماعي و به ويژه فرهنگي جامعه ايجاد كرده و مردم طي چند مرحله رضايت خودشان را از اين فضاي تاره اعلا‌م كرده بودند دچار اين وضعيت شد؟ ‌ عرض كردم، اين تحول فقط در گفتمان حاكم بر دولت رخ داده و گفتمان جامعه تغيير نيافته است. علتش هم امكانات بسيار زياد حكومت است. چون اينجا يك حكومت رانتي - نفتي داريم و يك هسته سخت دارد كه در تحولا‌ت انتخاباتي تغيير نمي‌كند و ثابت مي‌ماند. يعني علتي كه اين اتفاق افتاده، اراده‌اي است كه آن قسمت خواهانش بود. از آن طرف گفتمان دوره اصلا‌حات گفتمان مشاركت جويي، دموكراسي خواهي و جامعه مدني در واقع با اقداماتي در زمينه تعديل اقتصادي همزمان شده بود، يعني اين گفتمان با آزادسازي، خصوصي سازي و محوري شدن اقتصاد بازار گره خورده بود.
طبيعت اين نوع خصوصي سازي از دست رفتن امنيت اقتصادي در اقشار مختلف جامعه است به خصوص در جامعه‌اي كه دولت يك نقش پدرسالا‌ر را بازي مي‌كند و كارايي را قرباني مي‌كند و به بهاي قربانيكردن كارايي يك نوع احساس امنيت و حمايت شدگي و تحت پوشش بودن را به بقيه جامعه مي‌دهد. در بخش مهمي از مردم به خصوص اقشار پايين‌تر و همينطور در بخش‌هايي از طبقه متوسط گفتمان اصلا‌حات با از دست رفتن امنيت اقتصادي و قرار گرفتن در معرض رقابت تند پيوند خورد. براي جامعه‌اي كه براي مدت طولا‌ني به تأمين احساس امنيت عادت كرده اين تغيير وضعيت خيلي دردناك است به همين دليل بخش‌هاي پايين جامعه از بازگشت دوباره پوشش پدرسالا‌رانه دولت حمايت كرد.يعني دوباره حاضر شدند كه كارايي و رشد و رقابت را پس بدهند در عوض امنيت و ثبات اقتصادي را بگيرند. نكته‌اي ديگر كه اين بستر را ساخت، مساله كشمكش دروني طرفداران گفتمان مشاركت و دموكراسي بود.
از يك مقطع خاصي به بعد افرادي كه در ايجاد اين گفتمان فعال بودند شروع به مشروعيت زدايي از همديگر كردند. مثلا‌ در نيروهاي فعال جبهه دوم خرداد، بخشي از نيروها، ملي و مذهبي و بخشي هم جمهوريخواه غيرمذهبي بودند. دو گروه از اين گرايش شروع به مشروعيت زدايي از گرايش اول كردند و اين سوال فراگير شد كه اصلا‌ح طلبان در اول انقلا‌ب اينطوري بودند و دست اينها هم آلوده است،در مقابل آنها هم شروع به مقابله كردند. اولين اثرش در دانشجويان پديد آمد كه به هيچكس از نيروهاي سياسي شناخته شده اعتماد نمي‌كردند چون همه همديگر را رد كرده بودند و ايراد‌هاي همديگر را رو مي‌كردند. اين در اقشاري كه اهل مطالعه و پيگيري بودند يك نوع احساس سردرگمي و بي‌اعتمادي نسبت به نيروهاي شناخته شده سياسي پديد آورد كه زمينه را براي استقبال از نيروهاي ناشناخته سياسي فراهم كرد. از آن طرف هم ببينيد يك اتفاقي در بعضي اقشار افتاد كه آن نااميدي از اصلا‌حات از درون بود. به خصوص بعضي توهماتي كه اوايل نسبت به نقش آمريكا در عراق و افغانستان وجود داشت بعضي از اقشار را به اين نتيجه رساند كه شايد با كمك نيروهاي خارجي بهتر مي‌توان مشكل دموكراسي را در ايران حل كرد.
بنابراين آنچه بستر ذهني تحولا‌ت سياسي اخير را فراهم ساخت اين عناصر بود. 1- تحول گفتمان غالب بر هسته سخت حكومت 2- پيوند خوردن گفتمان مشاركت و دموكراسي با آزادسازي و خصوصي‌سازي و محوريت بازار 3- مشروعيت زدايي دروني نيروي طرفداران گفتمان اصلا‌حات از همديگر 4- پيدايش زمينه‌اي براي اميد بستن به نقش خارجي در تحولا‌ت داخلي. ‌ در بحث اخير ( اميد بستن به نيروهاي خارجي ) شما فكر مي‌كنيد هواداران دچار سرخوردگي شده‌اند يا نه؟ ‌ من فكر مي‌كنم اميد به ايفاي نقش توسط يك عنصر خارجي الا‌ن خيلي كمرنگ شده است. خشونت فراگيري كه در عراق ايجاد شد و وضعيت بي ثبات افغانستان خيلي‌ها را كه اميد زيادي به اين داستان بسته بودند كاملا‌ نگران كرد. از طرف ديگرنقش تهاجمي كه آمريكايي‌ها در منطقه بازي كردند به نظر من بيشترين اثرمنفي را بر روي جنبش دموكراسي‌خواهي ايران گذاشت. ‌ اولا‌ بخشي از نيروهاي محافظه‌كارتراصلا‌حات را به شدت ترساند. يعني از اين نگران شدند كه نكند زمينه ساز آمدن عنصر خارجي بشوند. به همين دليل به شدت محافظه كار شدند و درواقع بعد از مدتي فلج شدند. اين فلج شدگي به طور مشخص در دولت خاتمي خودش را نشان داد. سال‌هاي آخر بعد از تهاجم آمريكا كاملا‌ مشخص بود كه دولت خاتمي هر كاري كه مي‌كند يك ملا‌حظه‌اش جلوگيري از سوءاستفاده عنصر خارجي است و اين كاملا‌ گفتمان اصلا‌حات را فلج كرده بود. از طرف ديگرجريان تهاجمي آمريكا، يك نوع مشروعيت مجدد به بخش‌هاي نظامي و امنيتي كه قرار بود در حاشيهتر باشند، داد و در تصميم‌گيري‌ها، دوباره آنها را به مركز اصلي تصميم‌گيري بازگرداند. اين باز به ضرر جنبش اصلا‌حات دموكراتيك تمام شد. ‌ بازتاب يأس از نيروي خارجي چه خواهد بود ؟ اين نيرو به دليل تجربه تلخ 8 ساله از اصلا‌ح در درون سيستم سياسي نااميد شده است. ‌ يعني اينها نيروهايي‌اند كه در گفتمان اصلا‌حات يك گام، جلو بودند ؟ ‌ بله. يعني يك نيرويي بود كه معتقد بود مي‌شود نظام فعلي را از درون اصلا‌ح كرد و اميد داشت. اينها در هشت سال گذشته نااميد شده‌اند. ‌اينها چه سهمي از مجموعه گفتمان اصلا‌ح‌طلبي داشتند؟ گفتمان اصلا‌ح طلبي همه شان در اين نقطه مشترك بودند كه نظام سياسي ما اصلا‌ح پذير است. اما هدفشان از اصلا‌حات فرق مي‌كرد. بعضي‌ها دنبال تغيير برخي پرسنل و مسوولا‌ن سياسي بودند، بعضي‌ها علا‌وه بر پرسنل و مسوولا‌ن، دنبال اصلا‌ح در استراتژي‌ها و خط مشي‌ها هم بودند. ‌ بعضي‌ها از اين هم فراتر مي‌رفتند يعني معتقد بودند كه ساختار سياسي عوض شود. زيرا اين ساختاري است كه هر چه درونش بگذاري همين طور عمل مي‌كند و اين استراتژي‌ها را به شكلي بازتوليد مي‌كند. ‌ بنابراين اصلا‌ح‌طلب‌ها را بر حسب هدف مي‌توان به سه دسته تقسيم كرد. 1- اصلا‌ح‌طلب‌هاي اعتدال خواه كه اسم درست و دقيق آن اصلا‌ح‌طلب‌هاي محافظه كار هستند. كساني كه دنبال تغيير پرسنل سياسي و بعضي مسوولان و بعضي عناصر اصلي تصميم‌گيري سياسي بودند. 2- اصلا‌ح‌طلب‌هاي پيگير كه دنبال تغيير راهبردها و خط مشي‌ها هم بودند. 3- اصلا‌ح‌طلب‌هاي پيشرو كه تغيير ساختار سياسي قدرت را مي‌خواستند. عدم موفقيت اصلا‌ح طلب‌ها در ايجاد يك تحول سياسي جدي و بعد هم برگشت به پيش از وضعيت قبل از اصلا‌حات روي هر سه اين گروه اثر شوك‌واري گذاشت ولي بخش جوان‌تر آن (اصلا‌ح طلب‌هاي پيشرو) خيلي زود نااميد شدند و يك مقدار به فشارهاي بين‌المللي اميد بستند. حالا‌ كه اينها به هدفشان نرسيده‌اند چه نقشي دارند، خواسته شان چيست و احتمالا‌ برگشت اينها به مجموعه اصلا‌ح‌طلبان پيگير كه دنبال تغيير استراتژي و خط مشي‌ها هستند نه ساختارها چه كمكي به تغيير فضاي جامعه مي‌كند؟ ‌ اينها خيلي صداي بلندي دارند اما تعدادشان زياد نيست. ولي صدايشان خوب منعكس مي‌شود و حتي كساني كه اينها را قبول ندارند گاهي رفتارهايشان را شاخصي براي داوري مي‌گيرند. مي‌خواهم بگويم موثرند اگرچه تعدادشان محدود است. بخشي از اينها به نظرم مي‌آيد كه اگر يك استراتژي روشني مطرح شود در انتخابات همكاري مي‌كنند اما بخشي نه، بعضي‌ها به دنبال راه‌حل‌هاي اساسي براي تحول از درون مي‌گردند، بعضي‌ها مي‌گويند نه چه لزومي دارد كه ما فقط تكيه به درون كنيم درحالي‌كه امكان بين‌المللي براي تغيير است. اين گروه دوم خيلي محدودند و روز به روز صدايشان كم رنگ مي‌شود به خصوص با شكست نيروهاي بين‌المللي در عراق و افغانستان كسي به خواسته شان توجهي نمي‌كند. ‌ برگرديم به بحث قبلي كه گفتيد اقشار متوسط وقتي با آزادسازي اقتصادي گره خوردند دچار يك نوع ناامني شدند. آيا اين احساسي كه طبقه متوسط پيدا كرد واقعا با شرايط عيني هم منطبق بود يا اينكه اين احساس صرفا ذهني بود و با شرايط واقعي مطابقت نداشت؟ ‌ در واقع بايد گفت وضعيت عيني- ذهني است. يعني هر دو جنبه را دارد. كلا‌ وقتي شما آزادسازي مي‌كنيد و اقتصاد به سمت رقابت و بازار و مزيت نسبي و... مي‌رود، تعدادي در اين نوسان مي‌افتند يا تعدادي دچار تحول وضعيتي مي‌شوند كه در كوتاه‌مدت خيلي مثبت نيست. يعني جامعه را براي اولين بار وادار مي‌كنيد كه دست به زانوي خودش بگذارد و بلند شود و اين براي جامعه‌اي كه عادت كرده همه چيز از آن دولت است و همه چيز را از دولت بخواهد تلخ است. سياست‌هايي كه هم برنامه سوم و هم چهارم دنبال كردند اين وضعيت را داشت. اين سياست‌ها در كوتاه مدت تلخ است اما در بلند مدت فوايدش ديده مي‌شود. بنابراين يك مقدار احساس نااميدي، جدي بود. البته فقط وضعيت اقتصادي، عامل نبود.
زير سوال بردن تمام گذشته براي جامعه‌اي كه از يك مشاركت توده‌اي برخوردار بوده و درواقع گذشته اش به مقدار زيادي همراه با مشاركت زيادي بوده نگران كننده است. بنابراين وقتي شما دائما دنبال مقصر گذشته مي‌گرديد اين مساله يك اقشاري را به شدت مي‌ترساند. اقشاري كه كم و بيش خودشان را در شكل دهي به گذشته سهيم مي‌دانند. يعني فقط احساس ناامني اقتصادي نبود. شعارهاي اقتصادي در اقشاري احساس ناامني كرده است. اما وقتي در جامعه‌اي كه به تناوب حدود چند ميليون نفر در يك جنگ شركت كرده‌اند، اين اقشار را زير سوال مي‌بريد همه اين اقشار احساس ناامني جدي مي‌كند. اگر چه الا‌ن كه ما برمي‌گرديم، مي‌بينيم كه به لحاظ اقتصادي دوران 8 ساله آقاي خاتمي يكي از بهترين دوران اقتصادي بعد از انقلا‌ب بر اساس شاخص‌ها و ارقام و آمار بوده است اما از اين اتفاق بايد يك مدت مي‌گذشت تا نتيجه آن سياست‌ها خودش را بيشتر نشان بدهد. پس يك جنبه عيني داشت آن احساس بي ثباتي كه طبيعي بود يك جنبه ذهني هم داشت اينكه رسانه گروهي جدي در اختيار اصلا‌ح‌طلب‌ها نبود و آنها به اين مساله دامن مي‌زدند. ‌ اعتقادم اين است كه توسعه برابري طلب مي‌توانست از اين وضعيت جلوگيري كند. ولي اصلا‌ح‌طلب‌ها به هر دليل نتوانستند يك برنامه جامع تعديل پيشنهاد بدهند. گاهي وقت‌ها تعديل اقتصادي راست يا چپ داريم. بسته به اينكه بار تعديل روي دوش چه كسي است. سياست‌هاي تعديل ما بار را روي همه اقشار مي‌انداخت. شايد اين در كوتاه مدت يك نوع جدا كردن اقشار پايين‌تر و متوسط رو به پايين از جنبش دموكراسي‌خواهي بود و به نظرم اين اشتباه در خط‌مشي اصلا‌ح‌طلب‌ها بود كه تعديل را از جاهايي شروع كردند كه با آن اقشار فرودست بيشتر ارتباط داشت در حالي‌كه مي‌شد تعديل را از جاهايي شروع كرد كه به بخش‌هاي متوسط رو به بالا‌ مربوط مي‌شد. بنابراين اشتباه در انتخاب خط مشي‌هاي اقتصادي در كنار فقدان امكانات رسانه‌اي در اين اتفاق موثر بود. من اين بخش را متوجه نشدم؛ زيرسوال بردن گذشته، چگونه شد كه جامعه هم نسبت به آن ابراز نگراني و هم با اين تفكر همراهي كرد؟ بالا‌خره كساني كه آمدند همين راه را در پيش گرفتند و تشديد هم كردند؟ نه. در درون جريان اصلا‌حات حداقل برخي از افرادي كه حرف مي‌زدند شروع به تهديد ديگران به محاكمه كردند و اينكه ما پرونده‌ها را دوباره خواهيم خواند. اينها فكر مي‌كردند تهديدشان متوجه چند نفر است ولي جامعه اين موضوع را استنباط نمي‌كرد. وقتي شما نيروي نظامي انقلا‌ب را به كل زيرسوال مي‌بريد، بدون اينكه خودتان بخواهيد تمام آن نيرو را به سمت دو راهي مرگ و زندگي مي‌كشيد چون اگر ببازند محاكمه مي‌شوند و بايد بگويند چه كرده‌اند؟ اين فقط در نيروي نظام متمركز نبود بلكه كم‌كم به سمت بعضي از اقشار جامعه هم آمد كه از آن سال‌ها - منظورم دهه اول انقلا‌ب است - حمايت كرده بودند اينها همه را وحشت زده كرد.
انتخابات جديد كه آمد در واقع كساني توانستند اين نيروي وحشت زده را حول خودشان بسيج كنند و بگويند ما مدافع چيزي هستيم كه شما در گذشته انجام داده‌ايد. منظورم اين است كه اگر بعد از انقلا‌ب را سه دهه در نظر بگيريم خيلي‌ها 20 سال دوم را محكوم مي‌كنند در حالي‌كه 10 سال اول را دفاع مي‌كنند و آنهايي كه احساس مي‌كنند با آن دوران گره خورده‌اند و زيرسوال رفتن آن باعث زيرسوال رفتن خودشان است حول اين ديدگاه جمع مي‌شوند؛ ممكن است كه زياد نباشند ولي موثرند. بخشي از آن نيروي نظامي است و بخش ديگر امكاناتي دارد كه در سال‌هاي اخير به‌دست آورده است. ‌ فكر مي‌كنيد با شرايطي كه اقتصاد ما دارد آيا اقشار متوسط جامعه همچنان در حال لا‌غر شدن هستند؟ آيا هدف دولت هم لا‌غر كردن طبقه متوسط است؟ ‌ مجموعه سياست‌هاي دولت به شكل‌گيري يك قشر تازه ثروتمند منجر مي‌شود، در واقع بخشي را از طبقه متوسط جدا مي‌كند و به طبقات فرا دست‌تر از نظر مالي الحاق مي‌كند. به نظر من سياست‌هاي اقتصادي دولت يك گروه تحت‌الحمايه تازه مي‌سازد كه در اقتصاد نفوذ دارند و جز اقشار بالا‌ محسوب مي‌شوند اما در نهايت هم اكثريت طبقه متوسط وهم طبقه پايين را ناراضي مي‌كند. در طبقه سرمايه‌داري، سرمايه‌داران مدرن را ناراضي مي‌كند ولي يك بخش سرمايه‌داري تازه ايجاد مي‌كند. طبقه متوسط با اين سياست‌ها ضرر مي‌كند اما ضرر طبقه متوسط فقط اين نيست.
در طبقه متوسط ما دو گرايش داريم؛ يكي گرايش به افزايش مشاركت و دموكراسي است كه اينها كاملا‌ رانده مي‌شوند. بخشي از طبقه متوسط مدرن مساله‌شان سياسي نيست بلكه دنبال يك سبك زندگي مستقل از سبك زندگي رسمي است و مي‌خواهد الگوي مصرف، گذران اوقات فراغت و الگوي پوشش را خودش مطابق ذهنيت خودش انتخاب كند. آنها هم به دليل مجموع سياست‌هايي كه دولت در حال اعمال است، دچار مشكل مي‌شوند. از طرف ديگر اين سيستم توزيعي كه دولت دارد رضايت خاطر طبقه پايين را هم جلب نمي‌كند. وقتي دولت به روستايي مي‌رود و پول به مردم مي‌دهد خب مردم خوشحال مي‌شوند اما اولين اتفاقي كه مي‌افتد نارضايتي ده كناري است كه مي‌گويد اين پرنده شانس چرا در ده ما فرود نيامد.
نوع توزيعي كه دولت مي‌كند يك نوع توزيع خيريه‌اي، امتيازي و خاص بخشي است كه اين نوع توزيع حتي اگر خيلي زياد صورت بگيرد هميشه نارضايتي ايجاد مي‌كند چون اين سوال پيش مي‌آيد كه چرا بيشتر نداد يا چرا به من نداد. ‌ به نظرم مجموعاً مردم به لحاظ اقتصادي و معيشتي راضي نيستند. اما هر دولتي كه بعد از اين دولت مي‌آيد خيلي نمي‌تواند خط‌مشي‌ها را در كوتاه مدت اصلا‌ح كند چون توقعاتي ايجاد شده است. مثلا‌ً سياست معقول اين بود كه قيمت خدمات دولتي همراه با تورم افزايش يابد اما الا‌ن هر دولتي بيايد يك دفعه دچار مشكل مي‌شود. البته خود دولت فعلي هم مجبور شد اين كار را بكند ولي به اسم جريمه نه به اسم افزايش قيمت. مثلا‌ در برق شما را جريمه مي‌كند، مردم مي‌فهمند اين در واقع يك نوع تعديل قيمت است. قيمت بدون سرو صدا بالا‌ مي‌رود. حكومت كردن و حكمراني بعد از اين دولت خيلي كار دشواري است چون بسياري از نهادهاي تصميم‌گيري عقلا‌ني از هم پاشيده و توقعات عجيبي ايجاد شده و هزينه‌هايي شده كه ديگر قادر به بازگشت نيست. شما وقتي حقوق يك عده را بالا‌ مي‌بريد بالا‌ بردن حقوق راحت است ولي پايين آوردنش ممكن نيست يعني جمع و جورش كردن بسيار مشكل است. نارضايتي هست ولي هر كسي بيايد نمي‌تواند رضايت را در كوتاه‌مدت جلب كند؛ يعني يك دولت بايد قرباني شود. ‌ بعضي‌ها معتقدند بحث عدالت مساله‌اي است كه دولت مدعي ترويج آن،هم درعرصه تئوريك و هم در عمل است. بعضي‌ها معتقدند اين تفكر متكي بر باز توزيع منابع مالي حاصل از درآمد‌هاي نفتي است كه ناشي از ارزش افزوده و تلا‌ش و كوشش نيست. اگر درآمدهاي نفتي كم شود علا‌وه بر آنكه جامعه دچار يك بحران مي‌شود بلكه روش توزيع موجود به معناي توزيع فقر خواهد بود. آيا اين تعبير درست است؟ ‌ روش فعلي دولت وعدالتش به معني خيريه و كميته امدادي عمل كردن است. بگذريم از اينكه اين سوال وجود دارد كه اين توزيع چقدر درست صورت مي‌گيرد، اما فرض مي‌كنيم كه درست صورت مي‌گيرد. ‌ قاعدتا اگر اين پول نفت نباشد اين دولت نمي‌تواند چنين كاري را بكند، يعني دچار مشكل اساسي مي‌شود. اين رانت است كه به دولت فعلي امكان خريد مردم را داده است. مردم ما دو گروه شده‌اند: 1- آنهايي كه از دولت رانتي استفاده مي‌كنند 2- آنهايي كه منتظرند از رانت بهره‌مند شوند. يعني شما صف را به‌هم نمي‌زنيد و آرام هستيد. درست است كه الا‌ن تو نمي‌گيري ولي ممكن است يك روز سراغ شما هم بيايد. يعني خيلي‌ها به اميد آينده وضع موجود را تحمل مي‌كنند. به نظرم دولت رانتي مي‌تواند بخش عمده‌اي از مردم را بخرد حال يا واقعي يا با اميد به آينده. سياست دولت تركيبي از همين دو است. اگر به تاكتيك دولت نگاه كنيد سفرهاي دور اول استاني آن اتفاقي است كه در حال افتادن است، ( يعني خريد ) وعده مي‌دهد بيشتر و بهتر شود (سفرهاي دور دوم .) آيا شما فكر مي‌كنيد خود اينها مي‌تواند منشأ عمل باشد؟ حالا‌ كه طبقه متوسط دچار سرخوردگي و آشفتگي شده آيا دولت توانايي جمع كردن آن را دارد و مي‌تواند طبقه جديدي بسازد با هويت جديد يا نمي‌تواند؟ به نظر مي‌رسد سياست دولت اگر چه برمبناي شعار كمك به اقشار كم‌درآمد است ولي آنها را بيشتر از همه ناراضي كرده است. يعني اين سياست‌ها كلا‌ نارضايي‌پرور است. وقتي شما اعلا‌م مي‌كنيد كه مسوول فقر منم. توقعي كه ايجاد مي‌كنيد در واقع نارضايتي هم همراهش هست. به نظرم دولت نمي‌تواند در بلندمدت اميدوار باشد. به خصوص سياست‌هاي فعلي دولت اشتغال را افزايش نداده بلكه بيكاري و شغل‌هاي كاذب افزايش پيدا كرده است. پاركبان درست كردن و بازنشسته كردن خارج از قانون و... اشتغالزايي نيست. در واقع مجموع سياست‌هاي دولت فشار زيادي به منابع مالي كشور مي‌آورد. ‌ به نظرم مجموع سياست‌هاي دولت هيچ قشري را راضي نمي‌كند و به سمت نارضايتي پيش مي‌رود. در طبقه متوسط به صورت قهر و دو نوع زندگي درست كردن (خصوصي و عمومي ) و در اقشار پايين به صورت شورش،عصبيت و تخريب خودش را نشان مي‌دهد و دولت نمي‌تواند اين وضعيت را ادامه بدهد. ‌اين تصوري كه جامعه از اين وضعيت دارد در حال حاضر به حدي رسيده كه طوري رفتار كنند كه در آينده از اين وضعيت جدا شوند؟ ‌ به نظرم عامه مردم از وضع موجود ناراضي‌اند اماگزينه قابل اعتمادي هنوز ندارند. اصلا‌ح‌طلب‌ها در ذهنشان تخريب شده‌اند و در واقع خيلي طول مي‌كشد تا اعتماد برگردد. به همين دليل در انتخابات بعدي ما يك وضعيت سر در گمي داريم و اين خيلي مهم است كه يك نيرويي بتواند اعتماد جامعه را جلب كند. اگر احزاب اصلا‌ح‌طلب بتوانند با ايجاد يك قدرت هم سنگ اثر آن حزب پادگاني را از بين ببرند امكان بردشان هست در غير اين صورت آنها مي‌برند. ‌ آيا در اين وضعيت امكان ظهور يك نيروي جديد هست؟ در شرايطي كه هيچ تريبوني نيست و نيروها هم در دعواهاي دائمي فرسوده شده‌اند بعيد مي‌دانم نيروي تازه‌اي ظهور كند. از طرفي تمام نيروهاي حاضر در صحنه ايران نوعي امتحان خودشان را داده‌اند و بعيد است به اين زودي نيروي تازه‌اي بروز كند چون زمينه برايش آماده نيست. جرياني كه حاكم شده خودش به سه گرايش منشعب شده است البته از قبل هم وجود داشت ولي در حال پررنگ شدن است. يكي سنت‌گرايي يا محافظه‌گرايي راديكال يا تندرو كه در دولت و بخشي از مجلس تجلي كرده است. جريان دوم جريان محافظه‌كاران سنت‌گرا است كه در احزاب قديمي‌تر اينها را مي‌بينيم. سومي مصلحت‌گرايان و عملگرايان هستند كه به سمت وحدت با محافظه‌كاران سنتي براي مقابله با جريان راديكال و تندرو مي‌روند. در انتخابات دولت نهم و مجلس هفتم اين دو جريان سركردگي جريان راديكال را پذيرفتند اما ديگر نمي‌پذيرند و خودشان مي‌خواهند نقش ايفا كنند. ‌ اين تحول از منظر اقتدارطلبي اين دو جريان است، كه پيش از اين هم به اين خصلت متهم بودند. يا از منظر كاركردگرايي است يعني نتيجه عملكردها را مطابق با آن خواسته‌هاي خود نمي‌بينند؟ ‌ نه يك سري تفاوت‌هاي اساسي دارند. جريان سنت‌گراي محافظه‌كار در ايران يك تكيه‌گاه اجتماعي مشخصي دارد.گرچه چيزي بين 5 تا 10 درصد جامعه است. يعني يك بستري دارد بخش‌هايي از تجار سنتي ما پشتيبان آن هستند. بخشي از روحانيت ما با آن پيوند مي‌خورد. اما جريان راديكال هيچ تكيه‌گاه اجتماعي ندارد و بيشتر شبيه باند يا محفل است. علت اختلا‌فاتشان، همه سرقدرت نيست بلكه به لحاظ ماهيت اجتماعي با هم متفاوتند. جريان سنت‌گراي محافظه‌كار چون تاجر است از تنش در صحنه بين الملل استقبال نمي‌كند در حاليكه اين جريان چون تكيه بر نيروهاي امنيتي و نظامي دارد، از تنش استقبال مي‌كند و باعث بالا‌ رفتن جايگاه آنها مي‌شود. ريشه اختلا‌ف آنها خيلي زياد است اما علت وحدت آنها داشتن دشمن مشترك بوده است و اينكه اينها جريان راديكال را كاراتر از خودشان در زدن جناح مقابل (اصلا‌ح طلبان ) مي‌دانستند به همين دليل به آنها ميدان دادند اما الا‌ن نگران پيوند خود با آنها هستند. اين جريان راديكال يكبار براي هميشه است. خيلي از تصميماتي كه اينها مي‌گيرند مثل دولتي است كه آينده در اختيارش نيست. اما محافظه‌كاران مي‌گويند كه ما مي‌مانيم و هستيم. اتفاقاً ممكن است در مقطعي در نظام دموكراسي ادامه حيات بدهند مثل همه محافظه‌كاران سنتي در كشورهاي دنيا و حتي وجودشان تعديل كننده نوعي تندروي اقشار ديگر مي‌تواند باشد. بنابراين به نظر من پايه اختلا‌فشان خيلي بيشتر از حد قدرت است از اينروحداقل دو جريان درجبهه اصول گرا خواهيم داشت. ‌ به نظر شما كدام دست برتري خواهد داشت؟ ‌ من فكر مي‌كنم جريان سنت گرا و محافظه‌كار غلبه مي‌كند. منبع: اعتماد ملی
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت